کمی بعد از همیشه

حرف هایی که می توانمشان گفت

کمی بعد از همیشه

حرف هایی که می توانمشان گفت

 

همین که از در ساختمان داخل حیاط می شوم٬ با خودم می گویم : چه روزیه امروز.  

بوی باران مرا در می نوردد. حس می کنم تا سینه در این باران باریده فرو رفته ام و قدم که می زنم از اطرافم موج می زند٬ باران.  

در آستانه این زمستان٬ یاد بهارهای گیلان افتاده ام ... چه روزی می شود امروز ...

نظرات 3 + ارسال نظر
شهرزاد 10 - بهمن‌ماه - 1389 ساعت 11:25 ق.ظ http://hichopoch.blogsky.com

باران‌های گیلان...خسته‌ام از این بی‌ بارانی

خودم 11 - بهمن‌ماه - 1389 ساعت 08:34 ق.ظ

چه حالی داره می ده به شبای این روزای تهران٬
باران.

آره٬ مخصوصاْ امروز صدای چهچه سره قناری همین دم صبحی به وضوح منو وادار به ایستادن و گوش دادن کرد٬‌ در این هوای پس از باران ...

Frida 11 - بهمن‌ماه - 1389 ساعت 01:48 ب.ظ

من هیچ وقت نفهمیدم قبلشو بیشتر دوست دارم ...یا خودشو وقتی می باره...یا بعدش رو...

این ها توصیف بعد از حادثه است. والا ما روی طیفی از قبل تا بعدش زنده ایم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد