کمی بعد از همیشه

حرف هایی که می توانمشان گفت

کمی بعد از همیشه

حرف هایی که می توانمشان گفت

ناباد


وقتی آنقدر آهسته می آیی و می روی که خبردار نمی شوم، دلتنگی سنگین تر می شود برای منی که پابند خاطرات شیرین گذشته ام، برای منی که ترا روی گونه هایم لمس کرده ام.

غریبه گی می کنی ... برای تو چه فرق می کند کز این هزار، زدودن یکی غبار ... ؟

غریبه گی می کنی ... برای تو چه فرق می کند دانستن یا ندانستن من؟

برای من اما انتظار آمدن تو که این غربت لعنتی را ببری به دشت های دور می ماند و دوری از زلال بودنت و رفتنت که معجزه است. غریبه گی می کنی تا من بمانم و قصه کسی که رفته تا شهر دوست، اما در آنجا کسی نبوده که در کنارت ... که در کنارش ...

                                                                          غریبه گی می کنی، باد!

نظرات 1 + ارسال نظر
سارا تاجی 22 - دی‌ماه - 1390 ساعت 04:59 ب.ظ http://elaheyesharghy.blogsky.com/

سلام
مخصوص آمده ام برای دعوت
قلمم در امده از غلاف ... به برقش دعوتید ...

در پناه هو ...

زره و خود بپوشم, دل به دریا می زنم و می آیم ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد