ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 | 31 |
دنیا چهار قسمت است ،
دو قسمتش ،
چشمان آبی خواهر من است
که نمی دانم
نصیب چه کسی خواهد شد.
و دو قسمت دیگرش ،
چشمان سیاه من
که نمی دانم
چه کسی آنها را از خواهرم می گیرد.
پینوشت :
· این شعر را در سال 1377 گفته ام.
· هیچ وقت در فضای حقیقی حس خواهر داشتن را تجربه نکرده ام.
· این شعر پیش زمینه شعر دیگری است.
صندوق پستی خالی ایست ...
نظری برای تائید وجود ندارد ...
حرفی هم برای گفتن نیست ...
پس به قول آن شاعر :
آهسته آهسته برخیز ٬ آهسته آهسته برگرد ...
امشب وقتی طبق عادت معمولم سر سفره شام ٬ استخوان گوسفند را به دندان می کشیدم برای اولین بار با خودم فکر کردم : راستی تا چند وقت قبل این استخوان در کجا بوده و چه کاری انجام می داده است.
یاد حکایت آن قصاب خوش طبع افتادم که بر سر در دکانش ٬ در کنار شقه گوسفند این شعر را آویخته بود که :
سزای من کز خار بیابان خورده ام ٬ این است
سزای تو کز بن ران من خوری چه خواهد شد