کمی بعد از همیشه

حرف هایی که می توانمشان گفت

کمی بعد از همیشه

حرف هایی که می توانمشان گفت

من کی ام؟

حالا پس از این همه سال آمده ای تا بپرسی که تو کی هستی؟ آن هم از خودت!

حالا درست پس از این چند سال و اندی از مرز « ... از این ناشناختگی» آمده ای تا دنبال خودت بگردی؟

این ها اولین سوال هایی بود که در این رجعت دوباره، خودِ خودم از خودِ بی خودیم می پرسد.

انگار ثمره این چندسال و اندی نبودن و نیامدن و نپرسیدن، زایش این سوال شگرف بود  که به اندازه همه دانایی ها و ایضاً نادانی هایم بزرگ است و غریب و وهم انگیز .

یادم می آید در همین چند سال و اندی که چیزی اینجا و ایضاً هیچ جای دیگر ننوشته ام (البته از این دست نوشته ها) بارها نقشه هایی می کشیدم برای راه اندازی حرکتی در خودم، در اطرافیانم حتی، در همین فضای مجازی نیز. مثلاً یادم هست دلم خواسته بود وبلاگی با نام «خیابان های تهران» راه بیندازم و تجارب همه خیابانگردهای این شهر را به ریزه ریزه زندگی هایی که در حادثه همین خیابان ها اتفاق می افتد بیازمایم.

یادم می آید می خواستم پایگاهی درست کنم برای هرکسی که دلش می خواهد بیاید و دق دلش را در این فضای مجازی خالی کند. یا حتی یادم می آید هزار بار به خودم گفته بودم بلند شو پسر، سری به آغوش مجازی این صفحات بسپر، ببین کسی بعد این چند سال و اندی از تو یا از خاطره تو سوالی گرفته است و دریغ که همه این ها فقط در اندیشه ام می گذشته است.

حالا که فکر می کنم می بینم که خیلی چیزهای دیگر هم یادم هست که می خواسته ام انجام بدهم اما دلم نمی خواهد بنویسمشان. حالا فقط دلم می خواهد با صدای بلند اعلام کنم که من بعد از گذشت این چند سال و اندی باید رجعتی دوباره می داشتم به خودم و خویشتنم. شاید بازگشتی، وراندازی، بازبینی ای حتی هبوطی از این خود پریشان در خویشتنم.

و درست به همین دلیل است که با این سوال به شما برگشته ام، منتظرم باشید ...

                                                                                                    واقعاً من کی ام؟!