کمی بعد از همیشه

حرف هایی که می توانمشان گفت

کمی بعد از همیشه

حرف هایی که می توانمشان گفت

در تهران هنوز هم باران می بارد


حکایت این هوای لطیف و بارانی، که حالا مدت هاست جهان مرا در بر گرفته، چنان شعف انگیز است که ناخودآگاهم به تحسین و تقدیر وا می دارد از خدای خوبی که این روزها ملموس است.


نشانه شناسی


مستقیم می خورد توی صورتم، مستقیم و حجیم و پر انرژی. چنانکه پرت ام می کند از همان آستانه در، به آستان این صفحات مجازی.

در میان این روزهای همه چیزش درگیری و مشغله و استرس و ترس که حتی یادروز حادثه راه داده شدنم به جهان خاکی در یکی از همین روزهایی که گذشت، به روایت ثانی،‌ نیز نتوانسته بود انگیزه ای شود برای نوشتن ِ حتی خطی در این دفترچه الکترونیکی، در آستانه امروز چنان صورتم را و خودم را درنوردید که حالا اینجایم و می نویسم و حقیقی تر اش این است که اینجا نیستم .. و می نویسم ...

از خودم که بیرون می روم و به خودم و حکایت جاری ام می نگرم،‌ می بینم محتاج ام به یک خلسه لامنتها، یک طبیعت بکر،‌ یک سکوت ممتد ...، ‌کوتاهه ای حتی اگر باشد.

باید چشمانم را ببندم

                        و سپاس بگذارم خدایی را که در میانه این همه پریشانی و غربت، ذره ای از حجم لا متناهی اش را می رساند به صورت من و می برد تا عمق استخوان هایم! باید.