ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 | 31 |
شما قضاوت کنید !
می گویی :
تو حتی فهمیدنی ها رو هم نافهمیدنی می نویسی چه برسه ...
می گویم :
حق با تو باشد شاید٬ اما تصور کن!
ابری تمام دیشب و پریشب را٬
یکریز!!٬
ضرب گرفته سقف خانه مان.
اینجا :
شهریور٬
تهران.
اصلاْ چه نیازی است به دست و پا زدن و پاک کردن همه پیله هایی که دور خودمان چیده و پیچیده ایم. همینطور سرت را که از خانه می بری بیرون٬ تنها چیزی که می فهمی بو و طعم و رنگ باران است. هواست٬ زمین است٬ زمان است ... چیزی است که فهمیدنش از جنس نافهمیدنی هاست. حالا بگو من چه کار کنم که خانه ام در طبقه پنجم است و صدای قطره قطره شان را تا صبح می شنیدم؟
--------
پ.ن ۱. چه زمینی٬ چه زمانی٬ چه خدایی.
پ.ن ۲. حالا که خوب فکر می کنم می بینم حق با تو است.
چه مسئله ای شده این فهمیدنی ها و نفهمیدنی ها...
"باران"... یکی از نفهمیدنی ترین هاست...
اوهوم ....٬ «برف» هم