ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 | 31 |
مستقیم می خورد توی صورتم، مستقیم و حجیم و پر انرژی. چنانکه پرت ام می کند از همان آستانه در، به آستان این صفحات مجازی.
در میان این روزهای همه چیزش درگیری و مشغله و استرس و ترس که حتی یادروز حادثه راه داده شدنم به جهان خاکی در یکی از همین روزهایی که گذشت، به روایت ثانی، نیز نتوانسته بود انگیزه ای شود برای نوشتن ِ حتی خطی در این دفترچه الکترونیکی، در آستانه امروز چنان صورتم را و خودم را درنوردید که حالا اینجایم و می نویسم و حقیقی تر اش این است که اینجا نیستم .. و می نویسم ...
از خودم که بیرون می روم و به خودم و حکایت جاری ام می نگرم، می بینم محتاج ام به یک خلسه لامنتها، یک طبیعت بکر، یک سکوت ممتد ...، کوتاهه ای حتی اگر باشد.
باید چشمانم را ببندم
و سپاس بگذارم خدایی را که در میانه این همه پریشانی و غربت، ذره ای از حجم لا متناهی اش را می رساند به صورت من و می برد تا عمق استخوان هایم! باید.
فریاد که بزنی همه چیز درست میشود
شک نکن
فریاد می زنم ..
هروقت که خدا لمسمون میکنه تازه یهو به خودمون میایم میبینیم چه دراز مدتی بوده که در خود غرقه بوده ایم...