ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 | 31 |
تاکسی که می ایستد، حرف های دو نفر در کش و قوس زودتر پیاده شدنشان در هم می لولد. ماشینی از پشت سر بوق می زند و راننده مضطرب از اینکه جای بدی ایستاده است ... «تو» اما انگار نگران کجا پیاده شدنت نیستی که نمی فهمی چگونه سوار شدی! هوا در ابتدای یک شب زیبای پائیزی پرسه می زند، فضای داخل تاکسی با نور آبی کمرنگی تزئین شده است و تو را که در کنج صندلی پشتی لم می دهی در خودش فرو می بلعد. بوی یک ادوکلن زنانه به وضوح به مشام می رسد که نمی دانی منشاء آن از کجاست و از همه قوی تر آهنگی است که در این فضا از بلندگوهای ماشین روی حجم بودنت با صدایی آرام و حالا دلنشین تر از همیشه می ریزد .. که :
راستی چی شد، چه جوری شد ...
شب باران بارید.
... اینجوری عاشقت شدم
عجب قلمی داری محمد...
این از اون حرف هاست که ...