کمی بعد از همیشه

حرف هایی که می توانمشان گفت

کمی بعد از همیشه

حرف هایی که می توانمشان گفت

حکایتی است

 

... لا یموت فیها و لا یحیی. (در حالی که نه می می رند و نه زن ده می شوند)

                                       طه ۷۴ 

در خلاء بودن و نبودن 

له بوشایی مان و نمان 

نظرات 2 + ارسال نظر
احمد 21 - شهریور‌ماه - 1389 ساعت 12:44 ب.ظ

حکایتی دیگر است:
پیرزنی بیچاره نامه ای نوشت به خدا که فقیرم و ۱۰۰ دلار پولم را دزدیده اند و فرداد مهمان دارم آبرویم را بخر. مامور پست نامه را دید و با ناراحتی مقداری پول از همکاران خود جمع کرد برای پیرزن فرستاد. پیرزن خوشحال روبه سوی خدا کرد و گفت میدانستم که جوابم دعایم را میدهی ولی پولی که فرستادی ۹۶ دلار بود که مطمئنم کارمندان بی شرف پست ( دور از جان خواننده ها ) آن را برداشته اند

نیما 11 - مهر‌ماه - 1389 ساعت 04:31 ب.ظ http://nimazad.blogsky.com

واقعا حکایتیه ها

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد