کمی بعد از همیشه

حرف هایی که می توانمشان گفت

کمی بعد از همیشه

حرف هایی که می توانمشان گفت

به بهانه «بهانه»

 

پیشترها فکر می کرد که نوشتن «بهانه» می خواهد و او بهانه کافی برای آنکه بنویسد ندارد. بعدها بهانه ها آمدند، یعنی خوب که نگاه کرد، دید اطرافش پر است از «بهانه» که می تواند تبدیل شود به یادداشتی هر چند کوتاه، اما همچنان ننوشتن راه خودش را می رفت. این بار به نظرش رسید باید چیزی بیشتر از «بهانه» عامل ننوشتن های او باشد. انگار به ذهنش حلول کرده بود که «انگیزه» اثر کلیدی و اساسی دارد و ذهن بهانه جوی او هزار حکایت ردیف می کرد برای آن که خودش را توجیه کند. حالا که درست فکر می کند می بیند، کم و بیش «انگیزه»های خوب هم کم نبوده اند در اطراف کسی که می خواسته و می توانسته بنویسد، همین است که راز ننوشتن را در «بی حس و حالی» اش و در خودش جستجو می کند، چیزی شبیه تنبلی و بی قیدی.

وقتی بهانه نیست و انگیزه نیست می تواند برود  و آن ها را پیدا کند. اما وقتی بی حسی هست و تنبلی هست باید برود و آن ها را گم کند. یعنی آخرین نسخه بهبودی اش تا امروز این است که باید : پیدا کند و گم کند و اینگونه زندگی اش در پیدا کردن ها و گم کردن ها پیچیده می شود٬ مردی که با همه ایده آل های تاکسیدرمی شده اش ایستاده است و انگار که دانه دانه آجرها را از پی ساختمانی بیرون بکشند، در خودش فرو می ریزد ...

نظرات 2 + ارسال نظر
احمد 25 - مرداد‌ماه - 1389 ساعت 12:17 ب.ظ

سلام
فکرکنم برای برخی نوشتن نه انگیزه میخواهد نه بهانه . نوشتن برایشان مثل نفس کشیدن است ،اصلا خود نفس کشیدن است . نه اینکه اکسیژن بخواهند.خودشان را فرو میبرند با نوشتن . نوشتن برایشان اثبات وجود است ، اثبات بودن ، هستن ، باید بنویسند تا بمانند تا بتوانند هوا نفس بکشند ، جهان را نظاره کنند و آنجا را که دوست نمیدارند برای خودشان روی دنیای کاغذیشان جوری دیگر بکشند جور دیگر طراحی کنند همان جور که دوست دارند ،همانطور که میخواهند جهانشان باشد ،
قبلا هم گفتم خوشحالم که آغازی دوباره داشتی ، اما باش ، بمان ، نفس بکش ....

اما باش ، بمان ، نفس بکش ....

محمد مرادی نصاری 26 - مرداد‌ماه - 1389 ساعت 03:08 ب.ظ

قشنگ بود ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد