کمی بعد از همیشه

حرف هایی که می توانمشان گفت

کمی بعد از همیشه

حرف هایی که می توانمشان گفت

تهران در سایه خدا

این روزهای تهران، یعنی بیشتر روزهای همه این ماهی که گذشت «خدا» عجیب روی شهر تهران می وزد. من در این دوازده سیزده سالی که اینجا زندگی کرده ام به یاد ندارم اینقدر شهر در سایه خدا بوده باشد، تهران برای من پر است از مفاهیمی که در من شدن من نقش اساسی داشته اند، یعنی نقطه عطف بوده اند، اما همیشه از اینکه نمی توانسته ام از امتداد جنوب به شمال خیابان ولیعصر که می گذرم رشته کوه البرز در حوالی درکه را ببینم، یا در همین امتداد در خیابان دکتر شریعتی، کوه های حوالی دربند را، یا در امتداد غرب به شرق انقلاب حوالی پارچین را، یا حتی غروب ها که پشت بام می روم در یک چرخش 360 درجه ای از کوهسار تا داراباد و بی بی شهربانو و ... را از مرز نگاهم بگذرانم، غمگین بودم ... برای آنکه من در کوه به دنیا آمده ام و دلم می گیرد وقتی قبل از کوه، دود جلو نگاه مرا بگیرد تا من نتوانم آنطرف آن را ببینم، من همیشه دوست داشتم برای دیدن آن طرف، از کوه بالا بروم، از دود که نمی شود بالا رفت ... بگذریم، این روزها از آن دست اتفاق ها که گفتم زیاد می شود در تهران دید و حس من می گوید که دست خدا پیوسته بر سر شهر کشیده می شود، خدا خیرش کند ...

نظرات 2 + ارسال نظر
[ بدون نام ] 20 - اردیبهشت‌ماه - 1389 ساعت 01:35 ب.ظ

خدا رو شکر که ما هم داریم به زیر نوازش دست خدا می رسیم همین پنجشنبه و جمعه.

احمد 22 - اردیبهشت‌ماه - 1389 ساعت 01:51 ب.ظ

سلام
ما که گمان نمی کنیم خدادستش اینقدربد رنگ باشد یحتمل دست اجانب است.دیده اند ما داریم هسته مسته درست می کنیم گفتند به خاطر ظهور عکس های باکیفیت تر با طیاره دود را حرکتش بدهند.در ضمن شماکه بچه کوهی باید الان به کوه بروی و ببینی آنجا در این اردیبهشت چه بهشتی شده .ماکه داریم کیفش را میبریم.نوستالزی آن ارزانیتان

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد