کمی بعد از همیشه

حرف هایی که می توانمشان گفت

کمی بعد از همیشه

حرف هایی که می توانمشان گفت

هیچ اتفاق خاصی نیفتاده است ،

 

 هر  روز به سادگی روز قبل می گذرد و ما هر روز آرام آرام پیر می شویم. دنیا خیلی بی رحم است خوب که دقت می کنی می بینی برای رسیدن به پیریت داری هی لحظه شماری می کنی ، داری برای رسیدن به مردنت هر لحظه چشم انتظاری می کشی ، دلت آب می شود که فردا چه می شود ؟ ذوب می شوی تا به انتها برسی. اصلاً همه زندگیت را فدای فردا می کنی و هیچ وقت هم به فردایی که در انتظارش هستی نمی رسی.

اینگونه است است که همه چیزت را به بازی می گیری و بعد که پیر شدی هی افسوس گذشته را می خوری ، هی درد جوانیت را به دوش می کشی ( ادا در می آوری ) چقدر محدودی ، چقدر عاجزی ، چقدر ...

فردا انتهای آرزوهای تو نیست ، فردا در همین چند قدمی است ، خیلی دست یافتنی است ، خیلی کم است. وسعت در همین امروز است ، همه چیز در همین امروز خلاصه می شود ، در همین امروز معنا پیدا می کند و در ادرک آدمی ذوب می شود.

ببین برای رسیدن به فردا چقدر وقت صرف می کنی ، چقدر زجر می کشی ، هی می می ری و زنده می شوی ، هی می آیی ، می روی ، نقشه می کشی ، خودت را گول می زنی ، به خودت کلک می زنی و لذت می بری ...

                                                        و تمام وسعت امروزت را از دست می دهی،

و چقدر همه چیز را می بازی ...

نظرات 3 + ارسال نظر
لولی 10 - بهمن‌ماه - 1384 ساعت 07:51 ب.ظ

خستگی را تجربه کردیم ..... کشنده بود ......بیا تا خیال کنیم که..... خوشبختیم....

بیا تا دل به دریا بزنیم ... خوشبختی هم چاره درد ما نیست!

جلال 10 - بهمن‌ماه - 1384 ساعت 07:53 ب.ظ

و اینک که لحظه ها را فراموش کرده اییم
چقدر دیدن تنهاییهای باهم دوستداشتنی است

در فلسفه تنهایی چند چیز عجیب ذهن مرا مشغول می کند. یکی همین تنهایی در اوج با هم بودن است. احتمالاْ اسم دیگری دارد که ما نمی دانیم؟
راستی از بابت محبت همیشگی ات تشکر...

علی 14 - بهمن‌ماه - 1384 ساعت 08:47 ب.ظ http://pavarchin-3.blogfa.com

سلام
جالب بود
یه سری به ما هم بزن

سلام
مرسی
چشم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد