ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 | 31 |
نگریز ای جان، ز بلای جانان
که تو خام مانی، چو بلا نباشد
شروع که می کنم پرم از هزار لایه حرف که هر کدام را بارها در خودم مرور کرده ام و بارها در ذهنم هجی ، اما انگار قلم و کاغذ استحاله گران دلتنگی های من اند به « سکوت » ، به « تفکر» ی که ... و نگاه های خیره ای که لایه های هوا را و تمام اشیاء مقابلش را در پی نامعلوم موهومی می کاود و از هم می درد تا به « تو » برسد ، اما حقیقت این است :
تو از دیاری دور و از سرزمین پریان نیامده ای ، چراغ جادوی من نیستی ، سکه برنده من نیستی ، تو فقط خود منی ، از جنس من ، خون من ، ...........
تو می رسی... پیش از آنکه برسم..
می دانم..خوب می دانم...
؟؟؟
تبریک من را هم بپذ یر
..........
دیدنی ها کم نیست؟
من و تو کم دیدیم