کمی بعد از همیشه

حرف هایی که می توانمشان گفت

کمی بعد از همیشه

حرف هایی که می توانمشان گفت

تو

نگریز ای جان، ز بلای جانان

                                که تو خام مانی، چو بلا نباشد

 

شروع که می کنم پرم از هزار لایه حرف که هر کدام را بارها در خودم مرور کرده ام و بارها در ذهنم هجی ، اما انگار قلم و کاغذ استحاله گران دلتنگی های من اند به « سکوت » ، به « تفکر» ی که ... و نگاه های خیره ای که لایه های هوا را و تمام اشیاء مقابلش را در پی نامعلوم موهومی می کاود و از هم می درد تا به « تو » برسد ، اما حقیقت این است :

تو از دیاری  دور و از سرزمین پریان نیامده ای ، چراغ جادوی من نیستی ، سکه برنده من نیستی ، تو فقط خود منی ، از جنس من ، خون من ، ...........    

نظرات 2 + ارسال نظر
والریا 4 - بهمن‌ماه - 1384 ساعت 05:18 ب.ظ

تو می رسی... پیش از آنکه برسم..
می دانم..خوب می دانم...

؟؟؟

جلال 7 - بهمن‌ماه - 1384 ساعت 10:05 ب.ظ

تبریک من را هم بپذ یر
..........
دیدنی ها کم نیست؟

من و تو کم دیدیم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد