کمی بعد از همیشه

حرف هایی که می توانمشان گفت

کمی بعد از همیشه

حرف هایی که می توانمشان گفت

گاو

 

 

جانوران بسیاری دیده ام

اما تو،

       از آن دست که می شناسم نیستی حیوان !

در تو روح غریبی است

نگاهت روح را می چرد،

اندیشه ات، ذهن را نشخوار می کند،

شاخک های حسی شاخت،

خاک تن را شخم می زند،

یونجه دل را بو می کشی

با نیم نگاهی

             نُه من، شیر می دهی.

اما علف های خضوع را

در چراگاه غرور لگدمال می کنی.

اکر قصد نداری که آدم شوی

                           پس یک گاو خوب باش !

                                                           (افسر اسدی)

نظرات 1 + ارسال نظر
احمد 19 - خرداد‌ماه - 1389 ساعت 01:55 ب.ظ

سلام
سالها قبل بود که من این شعررواز شما شنیدم خوبه که آدم بعضی وقتها مروری روی انودوخته های قدیمی داشته باشه.
(به کجا باید رفت -به که باید پیوست- به چه باید دل بست - سر در آغوش چه کس ؟-دل کجا آرام است -پشت هر چهره نقابی پیداست و پس از ان باز نقابی دیگر) خوشحالم از بودنت و از ماندنت بمان تا آغاز فصلی دیگر

ممنون که به من سر می زنی٬ دلم می خواهد یک وبلاگ داشته باشی
یا اگر بخواهی با هم یک وبلاگ مشترک راه بیندازیم و حرف بزنیم و بنویسیم و درد دل کنیم و به هم به اندیشه های هم گیر بدهیم٬ باور کن خیلی لذت می ده ... فکراتو بکن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد