کمی بعد از همیشه

حرف هایی که می توانمشان گفت

کمی بعد از همیشه

حرف هایی که می توانمشان گفت

از این ناشناختگی(۱)

حالا برای سومین بار است که در این عرصه نا شناختگی قدم می گذارم. دلم می خواست این زندگی لعنتی دست از سر زمان بر می داشت تا من فرصت بیشتر می یافتم برای غرق شدن در این وادی بی تجربگی. به همین خاطر تصمیم گرفته ام کوتاه و مختصر بنویسم.

اما آنچه که باید بگویم ...

مگر نه اینکه در ابتدای این صفحات هزاران ناشناس نشسته اند تا از خودشان و تجربه هایشان حرف بزنند و مگر نه اینکه این نا شناختگی زمینه ای را خلق می کند تادر آن به حقیقت .خودمان باشیم ؟ پس چرا این همه ردپای دیگری، پس چرا این همه فرافکنی در صفحاتی که مال ما و متعلق به باخود بودن ماست موج می زند؟ آیا گنجینه ادبیات ما ته کشیده است یا ما از اینکه خودمان با شیم  صمیمانه می ترسیم. من واقعا دلم تنگ می شود وقتی این را می فهمم ....

نظرات 4 + ارسال نظر
من 27 - آبان‌ماه - 1384 ساعت 11:23 ق.ظ http://pardismadhouse.blogsky.com

یوهووووو سوم!

نمی فهمم ۳

نخورشیدخانوم 27 - آبان‌ماه - 1384 ساعت 11:24 ق.ظ http://nakhorshidkhanoom.blogsky.com

لاف ز برتری کم زن..
سنگ برابرت هستیم..
تیر بر ما چه می باری؟
نیمه ی دیگرت هستیم!

ای کاش می دانستم چگونه آن موزیک را روی وبلاگت آورده ای....

رضا 28 - آبان‌ماه - 1384 ساعت 09:24 ب.ظ http://doori.blogsky.com

بابا خیلی باحالی. من همین ۲ دقیقه پیش درست کردم.

خودتی(باحال)

valeria 1 - آذر‌ماه - 1384 ساعت 11:13 ب.ظ http://valeria.blogsky.com

گاهی دلم برای خودم تنگ می شود...

هموار خواهی کرد گیتی را
گیتی است کی پذیرد همواری
رودکی

وقتی که زندگی هزار رنگ می شود ‏
‏ گاهی دلم برای ...‏

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد