کمی بعد از همیشه

حرف هایی که می توانمشان گفت

کمی بعد از همیشه

حرف هایی که می توانمشان گفت

کسی مرا راهنمایی کند...

کسی مرا راهنمایی کند . کسی به من بگوید یا حتی اشاره ای کوچک ، برای اینکه بدانم ، برای اینکه بهتر بدانم ، حالا که در ابتدای این راه ایستاده ام ، حالا که قدم گذاشته ام در مرحله ای پر از بی تجربگی .

شماها ،

همه کسانی که این صفحات مجازی پر از پرسه زدن های مجازیتان است به من هم بگویید : چه بنویسم ؟ تا کجا بنویسم ؟ نه …   چه می توانم  بنویسم ؟ تا کجا می توانم بنویسم ؟ من اکابر این وادی مجازیم. حالا خیلی راه دارم برای درک «آنچه مردمان شادمانی بی سببش خوانند » ، برای فهم عشق های مجازی ، فهم های مجازی.

برایتان ، برای راه نمایی هایتان در انتهای همین بی تجربگی یک جفت چشم مجازی منتظر است….  

نظرات 3 + ارسال نظر
valeria 25 - آبان‌ماه - 1384 ساعت 10:54 ب.ظ http://valeria.blogsky.com

آنقدرها هم چشم انتظار راهنمایی دیگران نباید نبود. بنویس. از خودت .دلت. و دلتنگی هایت... از هر آنچه که می خواهی...تا هر آن کجا که می توانی... بی حتی دغدغه ای برای آنچه مردم شادمانی بی سببش می خوانند!...تنها بنویس و ... راستی، سلام دوست من!...

دلم می خواست طوری قدم در این راه [تازه] بگذارم که نه زانوی آهوی ... . برای همین هم دست یاری بسوی شماهای ناشناس دراز کردم. می دانی وقتی خودم در این صفحات پرسه می زدم می دیدم ردپایی از یک آدم ناشناس پیدا نمی کنم همه حرف ها تکرا یا واگویه حرف های کسانی بود که می شناختمشان ؟!! کسی حرف های خودش را نمی زند ، انگار همه خودشان را فراموش کرده اند . این بود که وقتی تو آمدی خوشحالی بی کرانه ای یافتم ، سری که به نوشته هایت زدم دیدم که نه،اشتباه کرده ام، هنوز کسانی وجود دارند که خودشان هستند . بخاطر همین منظورت را نفهمیدم وقتی گفته بودی : یاد من باشد تنها هستم... من در این صفحات و لحظات به دنبال خودم می گردم که احساس تنهایی دارم ، او که خودش را ( با این حجم وسیع ) دارد چرا تنهاست؟ راستی سلام دوست ناشناس ...

آزاده 25 - آبان‌ماه - 1384 ساعت 10:56 ب.ظ http://yas-sefid-17.blogsky.com/

فقط یه راهنمایی خودتو رها کن چشماتو ببند وتو هم لحظه ای مهمان این صفحات شو اما با عشق...
اگه تازه اومدی تبریک
موفق و تا ابد جاری باشی
دوست داشتی بهم سر بزن...

تبریکت مرا دلگرم می کند حتی با چشمان بسته اما آیا با چشمانی کاملا˝ بسته می توانم در پی راهی باشم برای رهایی ؟ آیا دری که باز می شود بر روی یک آسمان یاس سپید،طعم روزهایی پاک کودکی ( که سال هاست تنهایم گذارده اند ) در اعماق چشمانم خواهد کاشت ؟ می دانی تجربه را دوست دارم اما در این عرصه می خواهم استفاده از تجربه کسانی که نمی شناسمشان را تجربه کنم، بگذار این بار اینگونه سرم به سنگ بخورد . بقیه حرف ها را در یادداشت جدیدم بخوان ، اگر دوست داشتی...
راستی آرزوی سپیدی بود :تو هم تا ابد جاری باشی ناشاس.

من 27 - آبان‌ماه - 1384 ساعت 11:23 ق.ظ http://pardismadhouse.blogsky.com

یوهوووووووووووو دوم!

نمی فهمم ۲

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد