-
[ بدون عنوان ]
18 - خردادماه - 1385 23:58
بعد از این همه غیبت شاید نوشتن هر چیز کار صحیحی نباشد ٬ جز اینکه بگویم : سلام : ای همه دوستان مجازی من .................
-
[ بدون عنوان ]
1 - فروردینماه - 1385 02:22
بهار می آید ٬ درخت ها شکوفه می دهند ٬ حتی اگر هزار لایه زنجیر به دور آنها کشیده باشند ٬ تو اما ٬ درخت نیستی ....
-
قسمت
21 - اسفندماه - 1384 18:33
دنیا چهار قسمت است ، دو قسمتش ، چشمان آبی خواهر من است که نمی دانم نصیب چه کسی خواهد شد. و دو قسمت دیگرش ، چشمان سیاه من که نمی دانم چه کسی آنها را از خواهرم می گیرد. پینوشت : · این شعر را در سال 1377 گفته ام. · هیچ وقت در فضای حقیقی حس خواهر داشتن را تجربه نکرده ام. · این شعر پیش زمینه شعر دیگری است.
-
غربت
13 - اسفندماه - 1384 23:44
صندوق پستی خالی ایست ... نظری برای تائید وجود ندارد ... حرفی هم برای گفتن نیست ... پس به قول آن شاعر : آهسته آهسته برخیز ٬ آهسته آهسته برگرد ...
-
[ بدون عنوان ]
11 - اسفندماه - 1384 20:49
امشب وقتی طبق عادت معمولم سر سفره شام ٬ استخوان گوسفند را به دندان می کشیدم برای اولین بار با خودم فکر کردم : راستی تا چند وقت قبل این استخوان در کجا بوده و چه کاری انجام می داده است. یاد حکایت آن قصاب خوش طبع افتادم که بر سر در دکانش ٬ در کنار شقه گوسفند این شعر را آویخته بود که : سزای من کز خار بیابان خورده ام ٬ این...
-
بهانه ننوشتن هایم !
7 - اسفندماه - 1384 19:55
« در کانون خویش گام بر می دارم و راه خود را باز نمی توانم یافت.»
-
[ بدون عنوان ]
17 - بهمنماه - 1384 01:36
من معتقدم هر چه درباره انسان گفته اند ، فلسفه و شعر است ٬ و آنچه حقیقت دارد جز این نیست که انسان تنها آزادی است ٬ و شرافت ٬ و آگاهی ٬ « دکتر علی شریعتی » . در راه خد ا کرد ٬ حتی و اینها چیزهایی نیست که بتوان فدا
-
هیچ اتفاق خاصی نیفتاده است ،
9 - بهمنماه - 1384 20:25
هر روز به سادگی روز قبل می گذرد و ما هر روز آرام آرام پیر می شویم. دنیا خیلی بی رحم است خوب که دقت می کنی می بینی برای رسیدن به پیریت داری هی لحظه شماری می کنی ، داری برای رسیدن به مردنت هر لحظه چشم انتظاری می کشی ، دلت آب می شود که فردا چه می شود ؟ ذوب می شوی تا به انتها برسی. اصلاً همه زندگیت را فدای فردا می کنی و...
-
تو
2 - بهمنماه - 1384 06:44
نگریز ای جان، ز بلای جانان که تو خام مانی، چو بلا نباشد شروع که می کنم پرم از هزار لایه حرف که هر کدام را بارها در خودم مرور کرده ام و بارها در ذهنم هجی ، اما انگار قلم و کاغذ استحاله گران دلتنگی های من اند به « سکوت » ، به « تفکر» ی که ... و نگاه های خیره ای که لایه های هوا را و تمام اشیاء مقابلش را در پی نامعلوم...
-
باران
23 - دیماه - 1384 02:24
امید پاکیمان نیست ، جای دست دعا هزار چتر سیاه است زیر باران ها
-
[ بدون عنوان ]
22 - دیماه - 1384 02:46
بارانم خوش ئه و ی ئه گه ر چی سه د جار ژووانی لی تیکداوم ... گوتت : دیم ، ئیواره یه کی شیدار ، به دوو چه تر و باوه شی بارانه وه . سه د ساله ، به چه تریکه وه ، له دوایین ویستگه ی شه ودا، چاوه روانتم .... توضیح و پوزش : متاسفانه فونت کردی نداشتم ، به همین خاطر نتوانستم فونتیک ها را بگذارم.
-
زمستون
12 - دیماه - 1384 19:55
زمستونِ خدا سرده ٬ دمش گرم زمینو مثلِ یخ کرده ٬ دمش گرم تو آئین خدا لوطی گری نیست خدا نامردِ نامردِ ٬ دمش گرم ....
-
یک اتفاق ساده
9 - دیماه - 1384 20:43
بعضی وقت ها یک اتفاق ساده ، تاثیرات عمیقی ایجاد می کند که وقتی از آن حرف می زنی ، به هیچ وجه عظمت و حجم تاثیرات را نمی تواند منتقل کند. دیروز وقتی برنامه امتحانی را روی بورد دیدم برای یک لحظه اصلاً باورم نمی شد این قدر سریع به آخر ترم رسیده باشیم. نه اینکه یکی دو سالی است از درس و امتحان و دانشگاه دور بوده ام انگار...
-
و حرف هایی هست و شعرهایی
2 - دیماه - 1384 11:12
بهانه برای اینکه دوباره برگردی به روزگار دلتنگی خیلی زیاد است. تو هم که مستعد اینگونه بودنی هستی،پس بی مقدمه یا با مقدمه ( چه فرقی می کند ) در اعماق وجودت و درست تر بگویم، در تَهِ دلت یک اتفاق غریب، که هیچ وقت نتوانستی و نمی توانی بگویی و بنویسی چیست، رخ می دهد ... رستاخیز معانی است، بسیج همه حروف در همه زبان های زنده...
-
یادآوری
27 - آذرماه - 1384 23:24
بخاطر دوست عزیزم ، جلال blogfa در و اندوه قشنگ اش. به بالینم نیا ، اندوه من مسری ست ، می گیری کبوتر جان وخیلی زودتر از آنچه تقدیر است ، می میری کبوتر جان مداوایم مکن داروی من مرگ است ، می می ری، نیا، گفتم مگر از اشتیاق زندگی سیری کبوتر جان
-
گاو
25 - آذرماه - 1384 15:51
جانوران بسیاری دیده ام اما تو، از آن دست که می شناسم نیستی حیوان ! در تو روح غریبی است نگاهت روح را می چرد، اندیشه ات، ذهن را نشخوار می کند، شاخک های حسی شاخت، خاک تن را شخم می زند، یونجه دل را بو می کشی با نیم نگاهی نُه من، شیر می دهی. اما علف های خضوع را در چراگاه غرور لگدمال می کنی. اکر قصد نداری که آدم شوی پس یک...
-
هوا می خوام ،
22 - آذرماه - 1384 23:38
هوایِ تازۀ نفس ... صبح که از خواب بلند می شی می بینی هوایی برای نفس کشیدن نداری ، هر چی هست ، آلودگیه . هر چی هست ، عفونته. چیکار می کنی ؟ چیکار می تونی بکنی ؟ دستت به کجا بنده؟ چشاتو ببندی ، از دهنت هوا رو هل بدی توی ششات ، حس شامتو .. اصلا همه حسٌاتو کور کنی ، اصلا خودتو به بی خیالی به نفهمی بزنی چی می شه ؟ می دونید...
-
تقدیر
21 - آذرماه - 1384 00:42
جهان چهار قسمت است : دو قسمتش چشمان آبی خواهرم که نمی دانم نصیب چه کسی خواهد شد و دو قسمت دیگرش چشمان سیاه من که نمی دانم چه کسی آنها را از خواهرم می گی رد ...
-
[ بدون عنوان ]
20 - آذرماه - 1384 00:09
ای مانده در وهم پائیز چشمانت از هر چه لبریز آهسته آهسته برخیز آهسته آهسته برگرد
-
ناگهان مردند
16 - آذرماه - 1384 08:51
گوشی را برداشت و با دستان کوچکش شماره آرش، بهترین دوست و همکلاسش رو گرفت : - آرش، آرش، شنیدی فردا مدرسه تعطیله . - واسه چی؟ - آلودگی هوا دیگه! - آخ جووون - صب مشقامونو می نویسیم، بعد از ظهرم یه فوتبال جانانه. - تازه پس فردام تعطیله ! - چه کیفی می ده. - پس تا فردا.... صبح مامان نذاشت مهدی بیرون بره ، کفت بعد از ظهر اول...
-
و دیگر هیچ ...
14 - آذرماه - 1384 21:32
تا آمدم که ببینم در کجا هستم و به دنبال چه می گردم ، دست و پای بودنم در پست ترین قسمت هستی فرو رفت و بهانه دل تنگم به چهار میخ جنون آویخته شد. چه ماند از من ؟ جز چند قطره اشک که در تخیل سکوت ، هنوز نریخته بخار شدند و یک آواز قدیمی که آنرا دیگر نه من به یاد دارم و نه هیچ کدام از ستاره هایی که تنهایی های مرا دزدانه می...
-
نکته
13 - آذرماه - 1384 21:05
انتهای این سفر رسیدن نیست دیدن است
-
و به بهانه تمام دلتنگی های این روزهایم...
12 - آذرماه - 1384 22:09
به نام او ... و به بهانه تمام دلتنگی های این روزهایم... (خیابان بهشت ، پارک شهر ، روی نیمکتی که فواره هایش روشن بودند ... ) بهار 82 ... و سقوط آب آنها عظمت بالارفتنشان را دو چندان می کرد، که یعنی تا هر کجا که بخواهی بالا بروی ، دوباره بر می گردی. حالا به تکرار » تاریخ « ایمان دارم. تا اینجا را که نوشتم انگار روی همه...
-
و این من ام ، در آستانه ناشناختگی( 3 )
11 - آذرماه - 1384 00:36
ادامه … « صدا » ماندگار است. نه بخاطر آنکه فروغ فرخزاد می گوید ، بلکه به این دلیل که از جنس انرژی است و نیوتن یا هر کس دانشمند کله گنده دیگری ، گفته است : انرژی ها فنا ناپذیرند. ممکن است به یکدیگر تبدیل شوند ، اما هیچ وقت از بین نمی روند . حالا فکر کن در اتاقی ، یا اصلاً در جهانی تنها نشسته باشی با کوله باری از 27 سال...
-
و این من ام ، در آستانه ناشناختگی( 2 )
9 - آذرماه - 1384 22:04
ادامه … باور کن … آی غریب نامعلوم دارم گریه می کنم اما اشک نمی ریزم. مگر نمی دانی اشک چیزی مجازی است مثل دندان وقتی عمیق ترین خنده ها را نشان می دهد . بی دندان غذا خوردن مشکل می شود والا می شد آدم هنگام خندیدن دندان هایش بریزد تا همه باور کنند که او خندیده است. تنها تفاوت اشک با دندان این است که کمی ترمیم پذیری دارد...
-
و این من ام ، در آستانه ناشناختگی
8 - آذرماه - 1384 23:27
من اینچنین غرقه به خون از« بلندی های کابرا » باز می آیم ای دوست ، هوای آن بر سرم بود که به آرامی در بستری بمیرم … باور نمی کنم این قدر زیسته با شم ، خودم را می گویم با همه غروب هایی که به یاد دارمشان .. از لذت « بازگشتن » به روستا در انتهای روزهای گرم تابستان سال های دور، وقتی که سایه ام 12 پا می شد تا مکانیکی که...
-
... (۲)
7 - آذرماه - 1384 23:17
با این همه ما - من و تو - عشق را رعایت کرده ایم با این همه ما - من و تو - انسان را رعایت کرده ایم خود اگر چه شاهکار خلقت بود یا نبود. احمد شاملو
-
نخورشید
7 - آذرماه - 1384 16:41
خورشید را دیروز ، از پشت همین خانه دزدیدند. امروز اما ، در صفحه حوادث روزنامه ها نوشتند: « بر اثر استفاده بی رویه شهروندان ، خورشید تمام شد. »
-
نگران نباشید
6 - آذرماه - 1384 00:37
غریبه پشت غریبه ، آشنا می شوند می روند ، و همین طور فصل فصل داستان زندگی آدمها شکل می گیرد ، انسجام پیدا می کند ودر کتاب جهان نقش می بندد. آدم ها یک مطلب دنباله دار در روزنامه زندگی اند ، پاورقی اند ، هر روز قسمتی از « هستی»شان به چاپ می رسد ودر مقابل هزاران چشم غریبه یا آشنا پشت دکه های بودنشان به معرض نمایش گذارده...
-
از این ناشناختگی(3)
4 - آذرماه - 1384 11:46
و آنگاه انسان نشسته بر سر سنگی پشیمان از کِرد و کار خویشتن . من ، به تو نان دادم با پرّه های نازکی لز تره که قاتق نان کنی... (احمد شاملو) واماانسان حکایت ناشناختگی است ... من این ادعا را به کنکاش و تحلیل و احیاناً انتقاد می گذارم و نظراتتان را منتظرم.