-
طرح
20 - خردادماه - 1389 09:02
چشمانت را به سمت من نشانه رفته ای! پلک ات را که ببندی٬ برق جهان را فرا می گیرد و من در قرنیه ات جاودانه می شوم ...
-
[ بدون عنوان ]
18 - خردادماه - 1389 13:34
زر نیست کز آن رفع نیازی بکنیم یا باده که عیش دلنوازی بکنیم چون نیست بساط فسقی ممکن برخیز به ناچار نمازی بکنیم انگار عبید
-
[ بدون عنوان ]
17 - خردادماه - 1389 13:30
و در این جریده بی پایان آغاز یک پاورقی تازه ام.
-
زنگ نقاشی
12 - خردادماه - 1389 16:35
دوباره زنگ مدرسه، دنگ دنگ دوباره پر می کشد این دل تنگ معلم مثل هر روز آمد و گفت : چه داریم، بچه های خوب، این زنگ نقاشی– خط – هنر داریم آقا ! همیشه بچه ها با هم، هماهنگ چه می خواهید امروز تا روی تخته به تصویر آورم، خوبان یکرنگ یک می گفت آقا ! ما بگوئیم؟ میان شاخه ها یک سار قشنگ محمد گفت : گل، رضا : پروانه، آهو کبوتر،...
-
[ بدون عنوان ]
5 - خردادماه - 1389 14:05
« ... و اما دلتنگی ها نگران نباشید من آمدم » خدا حافظ « فکری دوباره » سلام یا به عبارتی دیگر : « ... و اما دلتنگی ها نگران نباشید من آمدم » بای بای٬ دلتنگی بای بای٬ دلتنگی بای بای
-
امروز
5 - خردادماه - 1389 11:44
امروز 5 خرداد است، برای من امروز روز خاصی است. یکی از دلایلش این است که امروز دو روز پس از سوم خرداد است. یکی دیگر اینکه امروز سه روز بعد از دوم خرداد است. خلاصه دلیلش زیاد است. اما من انگار در امروز دچار رنسانس می شوم. یک رنسانس مستمر تاریخی که از سال ها قبل بارها اتفاق افتاده است٬ مثلاً همین امسال. صبح که داشتم به...
-
مانگا سی 1
4 - خردادماه - 1389 16:45
دلم می خواهد دراز بکشم کنار تو، کنار همه خیال ها و پک بزنم به قلیان زندگی و دودش را ببرم تا اعماق ششهایم آنقدر که راه برگشتنش را گم کند. دلم می خواهد شیر بنوشم نه از این شیرهای التقاطی پاکتی که طعم هزاران گاو را می دهد دلم شیر «مانگا سی» را می خواهد، با طعم گس اش، با صدای غمینش در اعماق خیالم. دلم فریاد می خواهد ... 1...
-
ناخن های سفید نقاشی شده
2 - خردادماه - 1389 12:42
هر وقت توی خیابان ها هستم و چشمم می افتد به افرادی که دردمنداند، افرادی که دست تقدیر یا قسمت و یا حتی خودشان باعث گرفتاری و دردسر برایشان شده، حالم گرفته می شود، این البته یک حس طبیعی باید باشد و احتمالاً خیلی ها اینگونه اند، اما بخش غیر طبیعی اش این است که تقریباً اکثر اوقات در مقام مقایسه و مقابله بر می آیم و...
-
ما و ما
1 - خردادماه - 1389 10:04
جمعه گذشته که دانشجوها به بهانه نمایشگاه کتاب کلاس ها را تعطیل کردند و البته از روز قبل دزدکی به من اطلاع داده بودند که بیخودی خودم را به زحمت نیاندازم و این همه راه را نروم، فکر رفتن به یک مسافرت کوتاه به سرم زد با مدیر قزوین هماهنگ کردم و بعد از ظهر گازش را گرفتم به سمت رودبار الموت. تمام راه از بعد از عوارضی قزوین...
-
تهران در سایه خدا
20 - اردیبهشتماه - 1389 11:49
این روزهای تهران، یعنی بیشتر روزهای همه این ماهی که گذشت «خدا» عجیب روی شهر تهران می وزد. من در این دوازده سیزده سالی که اینجا زندگی کرده ام به یاد ندارم اینقدر شهر در سایه خدا بوده باشد، تهران برای من پر است از مفاهیمی که در من شدن من نقش اساسی داشته اند، یعنی نقطه عطف بوده اند، اما همیشه از اینکه نمی توانسته ام از...
-
چه بی رحمانه زیبایی (2)
19 - اردیبهشتماه - 1389 10:44
یادم می آید بارها گفته ام و حتی چندین مرتبه هم در نوشته هایم آمده است که همیشه حرف هایی هست، معانی و مفاهیمی، و حتی حس هایی که وقتی می خواهی بگویی، بیانشان کنی، از عالم انتزاع و تجرد به جهان هستی بیاوریشان، فهمیدنی و باورپذیرشان کنی و حتی وقتی می خواهی حرف های دلت را بزنی، منظورت را به طرف مقابل ات بفهمانی، خودت را،...
-
چه بی رحمانه زیبایی
18 - اردیبهشتماه - 1389 09:34
حوالی کیلومتر 40 اتوبان تهران – ساوه بعد از ظهر پنجشنبه، پرند، آقا و خانم آزرم پیرمرد و پیرزنی هستند که حکایت آشناییمان در نوع خود جالب است. پدر و مادر دوستی که حالا سال هاست رابطه ما بیشتر از او با این دو پیر است. از پارسال که همه چیزشان را در تهران ول کردند و رفتند تا در سکوت و هوای پاک، این سال های آخر را بگذرانند،...
-
[ بدون عنوان ]
14 - اردیبهشتماه - 1389 09:06
صدای ترمز ماشین ها و دلهره مردمان در گذر ... چقدر دیدنت برایم شیرین است. آهای پریوش! تو گفته بودی : جهان چهار قسمت است. و مردمان حکایت عشق اند. کدام قسمت این رویا را مرور می کنیم، بیهوده ... . * * * نشسته ام در حاشیه خیابانی، و دخترانی که شاخه های گل رز در دستانشان و شور روشن یک عشق در چشمانشان می رقصد، امتداد نگاهم...
-
[ بدون عنوان ]
12 - اردیبهشتماه - 1389 14:47
چند سال است که تاریخ از ما می گذرد؟ چند سال است که در جغرافیا پهن شده ایم؟ چند سال است که دانشمندان ما را زیست شناسی کرده اند؟ هندسه و حساب و کتاب، فلسفه و منطق و عرفان، حتی هنر با همه توانائی هایش، چند سال است که خط به خط از روی ما مشق نوشته است؟ واقعاً چند سال است که از بودن ما می گذرد و ما چند سال است در کنار هم...
-
ما کجا با هم بوده ایم، تو یادت می آید ...
8 - اردیبهشتماه - 1389 09:38
این روزها آنقدر در خودم درگیرم که نه می فهمم تو چه می گویی، نه می تونم فکرم را متمرکز کنم تا بفهمم. حتی خودم را هم نمی فهمم، حرف هایم را، کارهایم را، دوست داشتنی هایم را. می دانی، وقتی درست فکر می کنم می بینم بدجوری دلتنگ ام، اما هر چه تلاش می کنم نمی دانم دلتنگ چه هستم؟ چه کسی؟ چه چیزی؟ چه جایی؟ انگار همه نامعلوم های...
-
[ بدون عنوان ]
8 - اردیبهشتماه - 1389 08:37
سلام in Sign و چند yes پشت سر هم ... دوباره مثل هر روز می آیی، نام کاربری، پسورد، کلیک ... دوباره چشم باز می کنی به این صفحه مجازی، به دنیایی از همه سیم ها و آی سی ها، کابل ها و پی سی ها دوباره دل می بندی به انتظاری مبهم از پس این صفحات همه چیزش مجازی ... . . دوباره تو نیستی . دوباره تو نیامدی . . تو که نیستی، تو که...
-
پایی برای 3 کار
5 - اردیبهشتماه - 1389 13:18
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 فاطمی؛ دستت بعد از این کلمه کمی هوای روبرویت را جابجا می کند؛ تو غرق در افکار پریشانت به بحث داغی فکر می کنی که تا چند لحظه پیش با همکارت داشته ای تا همه فلسفه ها و منطق ها را به سیطره دانائیت بکشی و به صلابه افکار عمیقت؛ که یک پیکان دهه هفتادی تازه سبز شده کمی...
-
نشستیم و بستیم و از هم گسستیم
4 - اردیبهشتماه - 1389 15:24
نشستند و در حوصله سرد دقایق برای تنهایی همه ما نقشه ساده سکوت کشیدند و بعد از سکوتی مرگبار که به اندازه عمر جهان طولانی بود از ما و از حادثه زندگی ما بی هیچ کم و کاستی فقط چهار کلمه باقی مانده بود که آنهم به دلیل سکوت از لبانمان جاری نشد؛ فقط بهانه تو بود که بی قرارمان می کرد و در حوصله بودنمان صدای تو را پژواک می...
-
[ بدون عنوان ]
1 - اردیبهشتماه - 1389 09:41
... و همجنسی یعنی همخونی و چه زیباست که خون تو در رگ های من آنگونه که من دوست دارم بچرخد ، و خون من در رگ های تو همانطور که تو می پسندی ... و اینگونه زنده باشیم.
-
و این من بودم
31 - فروردینماه - 1389 11:54
تو از منی؛ اما ظهور شیطانی در من. وسوسه ای برای شکستن همه پرهیزهای همیشگی ام. عشق یا شیطان؟ چقدر واژه ها به هم نزدیک اند؛ تو در من نیروی عصیانی اما ... بقیه اش هم خیلی مهم نیست بقیه اش هم خیلی مهم نبود چه کسی می داند؟ ...
-
من و تو
29 - فروردینماه - 1389 13:40
من و تو رُستنی ها کم نیست من و تو کم بودیم خشک و پژمرده و تا روی زمین خم بودیم گفتنی ها کم نیست من و تو کم گفتیم مثل هذیان دم مرگ، از آغاز چنین درهم و برهم گفتیم دیدنی ها کم نیست من و تو کم دیدیم بی سبب از پائیز جای میلاد اقاقی ها را پرسیدیم چیدنی ها کم نیست من و تو کم چیدیم وقت گل دادن عشق روی دار قالی بی سبب حتی...
-
فروگرد
29 - فروردینماه - 1389 13:19
وقتی به تو می اندیشم فرادست تر از آنی که امید دست یازیدن ات باشد؛ وقتی که به تو می رسم فرودست تر از آنچه آرزوی دست یابیدن ات؛ با این همه ای عشق مرا از یاد مبر
-
فراگرد
24 - فروردینماه - 1389 10:04
صبح که از خواب بر می خیزی غمگینی، شب که به خواب می روی غمگینی، و همیشه می اندیشی ... این همه غم٬ از حادثه آن خواب است یا فاصله این بیداری !؟؟
-
تهران این روزها
22 - فروردینماه - 1389 18:21
حالا قریب به یک ماه است از روزی که گفته بودم منتظرم بمانید گذشته است؛ توی این روزها؛ بهار با همه مختصاتش آمد؛ نوروز هم همینطور؛ آمد و رفت؛ من هزاران کار انجام دادم که دوستشان نداشتم: و هزاران کار که دوست داشتم انجامشان بدهم اما نشد. نمی دانم واقعاْ چه کسانی منتظرم بودند؛ اما من همشان را دوست دارم خیلی بیشتر آنچه...
-
من کی ام؟
24 - اسفندماه - 1388 17:12
حالا پس از این همه سال آمده ای تا بپرسی که تو کی هستی؟ آن هم از خودت! حالا درست پس از این چند سال و اندی از مرز « ... از این ناشناختگی» آمده ای تا دنبال خودت بگردی؟ این ها اولین سوال هایی بود که در این رجعت دوباره، خودِ خودم از خودِ بی خودیم می پرسد. انگار ثمره این چندسال و اندی نبودن و نیامدن و نپرسیدن، زایش این سوال...
-
تا سپیده
19 - آذرماه - 1385 00:23
دلتنگی ها نگران نباشید من گاهی وقت ها می آیم!! نشسته اند ملخ های شک به برگ یقینم ببین چه زرد مرا می جوند ٬ سبزترینم
-
[ بدون عنوان ]
20 - آبانماه - 1385 00:33
انتظار کشیدم نیامدی٬ راهی همان راهی شدم که می خواستم ...
-
اول ٬ دوم
1 - مهرماه - 1385 19:52
در یکی از همین روزهای اول یا دوم همین ماهها به دنیا آمدی در یکی از همین روزها هم ٬ شاید .... چه علاقه اتفاقی ای بین من و این روزها بوجود آمده است . همه چیز انگار اتفاقی است . حتی همین روزها ...
-
[ بدون عنوان ]
2 - مردادماه - 1385 00:44
گر بدینسان زیست باید پست ٬ من چه بی شرمم اگر فانوس عمرم را به رسوائی نیاویزم ٬ بر بلند کاج کوچه بن بست. گر بدینسان مرد باید پاک ٬ من چه ناپاکم اگر ننشانم از ایمان خود چون کوه ٬ یادگاری جاودنه بر قرار بی بقای خاک .
-
[ بدون عنوان ]
1 - مردادماه - 1385 00:29
مدت هاست با خودم فکر می کنم ٬با خودم کلنجار می روم ٬ با خودم سر وکله می زنم ٬ حتی با خودم بگو مگو هم کرده ام که : در این صفحات مجازی چه بنویسم ؟