کمی بعد از همیشه

حرف هایی که می توانمشان گفت

کمی بعد از همیشه

حرف هایی که می توانمشان گفت

آخرین 89

 

هر جور که نگاه می کنم، این آخرین سال هشتاد و نه ای است که من در آن زندگی می کنم. از این زاویه که نگاه می کنم 90 را دوست ندارم، چرا که 90 مرا یک سال بزرگتر می کند و من دوست ندارم بزرگتر شوم. وقتی بزرگتر می شوم کوچکتر می شوم، این را از هر زاویه ای که نگاه می کنم، همین طوری می بینم.

89 با یک تلنگر آغاز شد، با یک جمله شعار گونه که اتفاقاً شعور مرا قلقلک داد، حداقل به گواهی همین صفحات مجازی ... و خدا می داند چقدر «معنا» که نه حقیقی شدند و نه مجازی، انگار فقط خلق شدند ... هدیه ای برای خداوند.

«89 را مثل خودت آغاز کن» را از هر طرف که نگاه می کردم، سُر می خوردم درون بخش هایی از خودم که فراتر از خودم اند و اینگونه جادو می شد این من ای که پوست کلفت کرده در این سی و اندی سالی که پی در پی صابون واقعیت، چه تلخ به تنش مالیده شده تا لایه لایه انسانی را بسازد که «بی خویشی» در او ریشه دارد و به تعبیری : «خوب است، اما وقتی بد است، بهتر است». واقعیت هایی که آجر روی آجر من گذاشته اند تا از من انسانی بسازند که هر چه در او پیش تر می روی، بیشتر پریشانی ات می گیرد، بیشتر مستأصل می شوی، بیشتر «بی تصمیمی» در خودش غرق ات می کند.

جادو می شد انسانی که من ام، ناشناخته و مبهم ... و اینگونه 89 گذشت، ... به اینجا که می رسم جایی حوالی حنجره ام در هم فشرده می شود، نوشته ها مات می شوند و پرت می شوم به غروبی دور، نشسته روی تپه ای، با نگاهی به دور دست که امتدادش از خورشید ِ دم غروب هم می گذرد.  

انگار سال 89 در دشت پایین تپه پهن شده است. من مانده ام با این همه ثانیه ای که به مسلخ برده ام، من مانده ام با این همه لحظات رفته، این همه معنای خلق شده، حتی همه نوشته های این فضای مجازی، حتی خودم ...

دستی بلند کردم و با تردید 

بر کشته گان خویش دعا کردم

نظرات 1 + ارسال نظر
احمد 28 - اسفند‌ماه - 1389 ساعت 02:01 ب.ظ

سلام
آمدیم مثل همیشه روی دیوار که نه . روی وبلاگ تان بنویسیم (( آمدیم نبودید سال نو مبارک ))

بر شما هم, اصلاً بر همه ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد