ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 | 31 |
یکی بود، یکی نبود
یه قورباغه بود کنار یه برکه، صبح که از خواب بیدار شد، پر از یه حس غربت بود، اونقدر که دلش می خواست گریه کنه. به همین خاطر پرید توی آب، غافل از اینکه برکه پر از سنگه. همین که پرید دهنش خورد به یه تخته سنگ و دندونش شکست ...
حالا کنار برکه نشسته،
نمی دونه بخاطر غربتش گریه کنه یا بخاطر دندونش!
این قورباغه یه وقت خدای نکرده الاغ نبوده
الاغ ... ؟
بالاخره دندون دردش که آروم میشه، ولی درد غربتش چی؟!
مهم انتخاب تو لحظه است ... وقتی پای فلسفه لنگه !