کمی بعد از همیشه

حرف هایی که می توانمشان گفت

کمی بعد از همیشه

حرف هایی که می توانمشان گفت

زنگ نقاشی

دوباره زنگ مدرسه، دنگ دنگ

دوباره پر می کشد این دل تنگ

معلم مثل هر روز آمد و گفت :

چه داریم، بچه های خوب، این زنگ

نقاشی– خط – هنر داریم آقا !

همیشه بچه ها با هم، هماهنگ

چه می خواهید امروز تا روی تخته

به تصویر آورم، خوبان یکرنگ

یک می گفت آقا ! ما بگوئیم؟

میان شاخه ها یک سار قشنگ

محمد گفت : گل، رضا : پروانه، آهو

کبوتر، ابر، شیر می خواست ارژنگ

و در آن بین، یکی با خنده می گفت :

کمی آجر، بیل آقا ! کلنگ

معلم گفت : نه! دنیای پاکی است

نیالائیم باید، آن را به هر رنگ

برایتان صداقت می کشم من

پر از صلح و صفا، خالی ز نیرنگ

و مردی روی تخته نقش کرد او

که در دستش گرفته بود یک چنگ

کنارش هم درختی، جوی آبی

که می آمد برون از عمق یک سنگ

و مرغی بی صدا آواز می خواند :

دل تنگ و دل تنگ و دل تنگ

و دست آخر معلم گفت : می ترسم

نگیرد بچه ها دنیایمان رنگ

11/ دیماه / 76

 

پینوشت 1 : سال 76 برای من حکایت عجیبی دارد، من پریشان نشسته در پشت یک میز تحریر فلزی قدیمی را در اتاقی تصویر کنید که رو به باغچه ای از درختان انجیر و بوته های بی برگ گل محمدی، نه به خودش و نه به اطرافیانش، که به همه نامعلوم ها می اندیشد و برای آینده ای موهوم، ناامیدانه نقشه های شیرین می کشد. پیش از آنکه صدای زنگ دبستان امام جعفرصادق در خیابان پشتی افکار پریشانش را در هم بریزد و او را به نوستالژی گذشته ای ببرد که انگار شیرین تر از روزهایی است که در آن به سر می برد.

پینوشت 2 : حالا که اتفاقی دفترچه سبز رنگ دو ماه و چند روز سربازی ام، تقریباً شش ماه پس از آن زمستان لعنتی، را پیدا کردم و در آن خاطرات بعضی از روزهای سربازی و چند شعر از جمله شعر بالا را یافتم، انگار آن روزها با آن میز و آن فضا و غم بزرگی که چند متر آن طرف تر در اتاق مجاور درد می کشید و با مرگ دست و پنجه نرم می کرد، شیرین تر از همه روزهایی است که بعد از آن بر من رفته است. هر چه بود ... بود ...

پینوشت 3 : شعر البته خالی از اشکال وزنی و عروضی نیست، اما من نخواستم در آن حس و حال دست ببرم، هر چند هیچگاه شاعر نبوده ام.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد