کمی بعد از همیشه

حرف هایی که می توانمشان گفت

کمی بعد از همیشه

حرف هایی که می توانمشان گفت

تهران این روزها

حالا قریب به یک ماه است از روزی که گفته بودم منتظرم بمانید گذشته‌‌ است؛ توی این روزها؛ بهار با همه مختصاتش آمد؛ نوروز هم همینطور؛ آمد و رفت؛ من هزاران کار انجام دادم که دوستشان نداشتم: و هزاران کار که دوست داشتم انجامشان بدهم اما نشد.

نمی دانم واقعاْ‌ چه کسانی منتظرم بودند؛ اما من همشان را دوست دارم خیلی بیشتر آنچه بتوانم تشریحش کنم.

می دانید اینجا تهران است و تهران در این روزهای اول سال که برگ های سبز زاده می شوند و تند تند بزرگ و بزرگتر می شوند و تا زمانی که غبار معده این همه ماشین چسبیده به خیابان های شهر رویشان را کدر نکرده است. حالا که هوا در دو راهی سرد و گرم شدن است. حالا که البرز مثل کوه های ولایتمان بزرگ و شگرف و با عظمت دیده می شود و هوا سبک و تازه و فٍرٍش ته احساس تک تک سلول های ششهایم را ذوق زده می کند؛ حالا که شبهای بی ابر می توانم چشمک زدن ستاره ها را به سامیار نشان بدهم و مثل کارگاه های عملی ذهن تئوریزه شده اش را با مفاهیمی مثل «ستاره» آشنا کنم و خلاصه حالا که دلم می خواهد فقط در تهران باشم تا آمده نیامده این روزها نروند و من بعدها در خودم به دنبال خاطره آن ها باشم؛

از پشت همه روزهای این ماه که از پس منتظر گزاردنم گذشت و در انتهای روشنایی این یکشنبه؛ بعد از همه جنجال ها و دلهره ها و پریشانی ها و حرف و حدیث های چند روزه؛ در آستانه یک تصمصیم مهم برای بوجود آوردن تغییر در منی که به قول پیتر دراکر به مرز بی لیاقتی رسیده است ایستاده ام و از صمیم قلب دلم می خواهد همه کسانی که منتظرم بوده اند و دوستشان دارم؛ تنشان را به حال و هوای این روزهای تهران سپرده باشند.


دلم برایتان تنگ است


نظرات 1 + ارسال نظر
باران 29 - فروردین‌ماه - 1389 ساعت 09:28 ق.ظ http://friida.blogsky.com

امروز یکشنبه...درست مثل یکشنبه ی قبل است...سبز ..بارانی...ساکت(بدون هیچ حرف مفت و اضافه ای) و..زیبا:)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد