ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 | 31 |
ای دوست ،
هوای آن بر سرم بود که به آرامی در بستری بمیرم …
باور نمی کنم این قدر زیسته با شم ، خودم را می گویم با همه غروب هایی که به یاد دارمشان .. از لذت « بازگشتن » به روستا در انتهای روزهای گرم تابستان سال های دور، وقتی که سایه ام 12 پا می شد تا مکانیکی که عقربه ها را روی ساعت 4 ، 5 ، … نمی دانم ، روی عددی بی روح می لغزاند و کیف و ظرف غذا را در دستان غربت آلود تنهایم به رقص در می آورد!
چه بوده ام و چه شده ام ! از کجا به کجا رسیده ام ؟ باور کن به اندازه همه جهان دلم گرفته است ، باور کن غربت از سر و رویم بالا رفته و غریق شده ام ، غریق رنج .
احمد شاملو مرثیه ایگناسیو را واگویه می کند و حس غربت مرا تا بی نهایت دردها می برد. نمی دانی ، خودم هم شاید ندانم که چه قدر دلم گرفته است :
« انار ، پستانی را مانَد که زمانش پوست واری کرده است تا ……
… کندویی است خرد که شانش از ارغوان است ،
مگسان عسل آن را از دهان …
… و چون بترکد ، خنده هزاران لب را …
انار دلی را ماند …
دلی شریف و پست شمار
که در آن پرندگان به خطر نمی افتند. »
شاملو همچنان ادامه می دهد و من نمی دانم چرا ، پی در پی تداعی نقطه سپیدی !؟ از این کره خاکی ، ذهنم را در می نوردد…
انار شکسته تو یکی شعله ای در دل شاخ و برگ ، …
… و از هراس آنکه بسوزند ، کرمکان حقیر از تو دوری می گزینند.
چه قدر بی شباهتم به تو من ،
چه قدر بی شباهتم به تو من .
چرا می گویم ، برای که می گویم ، و برای چه قلمی برداشته ام به شخم زدن خاطراتی از همه آن روزها ، همه آن لحظاتی که مرا ، وبودن مرا ذره ذره پرداخته اند. « تو » ناشناخته تر از آنی که بیابمت و « من » سنگین دل تر از آنکه با مرور آنچه مردمان « گذشته » اش می خوانند ، چشمانم را غرقه در اشک ببینم. پس دیگر چه نسبتی است میان باران و کویر ، میان …
نمی دانم … شاید در نوشتن این سطور بیراهه رفته باشم. شاید همه چیزآنگونه که باید سر جایش اتفاق افتاده است. شاید …
آه … چقدر حرف دارم. چقدر کلمات کوچک اند. چقدر ادبیات حقیر می شود گاهی ! هر چه می گردم واژه ای نمی یابم که تسکینم دهد. جهان از سمت « اورست » روی قلب من افتاده است. چقدر محتاج چندین سال آرامشم. چقدر پابند شده ام … رام شده ام...
ادامه دارد
جهان از سمت « اورست » روی قلب من افتاده است.... قشنگ ترین جمله ای که در تمام این مدت اخیر شنیده ام...